روزها قضیه را در ذهن مرور میکردم حتی همین الان باعث میشود انقدر ضربان قلبم بالا برود که اگر قبل از خواب باشد خواب از سرم بپرد. به دنبال راهی بهتر بودم، راهی که جور دیگری تمام شود، راهی که به گریه کردن من در طول راهرو و بی تفاوت راه رفتن او ختم نشود. اما هر چه حساب میکردم بهترین کار را کرده بودم و هر چیز دیگری قضیه را ملیون‌ها بار بدتر میکرد. ولی باز دلم راضی نمیشد و ارام نمیگرفتم. فکر میکردم کاش هر دفعه که میگفتم دفاع شخصی پدرم نمیخندید یا وایمیسادم تمام فحش‌هایی که بلد بودم و نبودم نثارش میکردم اما هیچکدام اتشی که وقتی میدیدمش در من زبانه میکشید ارام نمیکرد. فقط باید هرچند ظاهری معذرت خواهی میکرد. باید میدیدم اینجور به دست‌وپا زدن افتاده‌ است. دیگر هیچ چیزش برایم مهم نبود. اگه مانند برگ درخت جلوی رویم می‌افتاد و میمیرد حتی اندازه افتادن برگ درخت بهش فکر نمیکردم. دیگر حتی دلگیر یا عصبانی نیستم. خودمم. خود عادی خودم قبل از او.


رفاقت‌ها بوی شاش گرفته

پایانی که در خواب هم فکرش را نمیکردم

میکردم ,راهی ,خواب ,نمیکردم ,تمام ,فکر ,راهی که ,قبل از ,برگ درخت ,بودم و ,قضیه را

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اطلاعاتی در مورد انواع ویزا کشور سوئد مدرسه توسعه فردی و کسب و کار علی مسچی سلامت دورهمی پایا رسا اخبار بروز در زمینه قیمت بازار ، علم و فناوری و سیستم های اتوماسیون و... من به تنگ آمده ام از همه چیز.. دانلود نمونه سوالات رتبه بندی فرهنگیان منتظران ظهور وبلاگی با محوریت تبلیغات بهترین های هر صنعت